اسماعیل
نوشته: امیرحسین فردی
انتشارات: سوره مهر
۳۰۷ صفحه
امیرحسین فردی در این رمان، تصویر پسرک چشمزاغی به نام اسماعیل را ترسیم
میکند، در روزگار پیش از انقلاب که همچون دیگران است، بیهیچ تمایز و
تشخصی. به قهوهخانه میرود، جوانی میکند و بعد به دنبال کار میگردد.
پدرش هم مرده و او باید حامی خانوادهاش باشد. بخت هم با او یاری میکند و
به استخدام بانک در میآید. اما در اسماعیل چیزی هست که او را از جماعت جدا
میکند. اسماعیل نمیتواند تن به زندگی روزمره بدهد و مدام ندایی در درونش
طنین میاندازد و میپرسد: تو کی هستی؟
مادر
اسماعیل، او را پیش پسرخالهاش میرزامناف میفرستد که مرد جهاندیده و
پختهای است تا شاید اسماعیل، حال و هوایی تازه پیدا کند، اما همچنان
بیقراریها با اوست. حتی عشقی نافرجام که اسماعیل میخواهد به ازدواج
بینجامد و نمیانجامد، او را از این سئوال باز نمیدارد که بداند کیست.
اسماعیل به مسجد و نماز پناه میبرد و قید همه دوستان دوران قهوهخانه را
میزند. بعد به کتابخانه مسجد راه مییابد و درهای تازهای به رویش گشوده
میشود. هرچه زمان میگذرد، روح اسماعیل بی قرارتر میشود؛ دیگر نمیتواند
در بانک بماند و درست در زمان ارتقاء و دریافت وام و لمس خوشیهای ظاهری
زندگی، استعفا میدهد. حالا زمانه زمانه انقلاب است و اسماعیل با دوستان
مسجدیاش، پای منبرها حضور مییابند و همه کوشش خود را برای برانداختن رژیم
شاه به کار میبرند. تا آنکه در زمان اجرای تعزیه حر در مسجد، یک مأمور به
مسجددار پیر سیلی میزند و اسماعیل هم مأمور را میزند و میگریزد و در پی
این تعقیب و گریز...
دعای حضرت داود علیه السلام در تمحید خداوند
اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ دَائِماً مَعَ دَوَامِکَ وَ لَکَ الْحَمْدُ بَاقِیاً مَعَ بَقَائِکَ وَ لَکَ الْحَمْدُ خَالِداً مَعَ خُلُودِکَ وَ لَکَ الْحَمْدُ کَمَا یَنْبَغِی لِکَرَمِ وَجْهِکَ وَ عِزِّ جَلَالِکَ یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ.