و من آماده ام برای استغاثه...

و جعلة بک استغاثی                    و بدعائک توسلی

زبانم باز می شود و تند تند می شمارم تمام لحظه های نبودت را در لابه لای دل مشغولی های ریزو درشت روزهایم

وای وای چه بی شمار شد لحظه هایی که گمت کرده ام

می شمارم و تو گوش می کنی

من غیر استحقاق لاستماعک منّی

بی آنکه مستحق باشم که مستمع نجوای من باشی

یا مقلب القلوب              یا منور القلوب                   یا دائم الطف

تاریکی های سحر چه دور برگردان خوبی است بی سرو صدا راهم را کج می کنم و مرا دوباره به عمق آغوش تو می کشاند

مرا خوانده ای این شوخی نیست !...

شوخی نیست که رد پایم به خلوتی دو نفره با تو باز شده است

ببین دلبر جان

پشت سر منمو دنیایی بی خیالی ...

پیش رو منمو اشتیاق هم کلامی...

و لیس من صفاتک یا سیدی ان تامر باالسؤال و تمنع العطیة

تو می شنوی          تو می بخشی         تو آرام می کنی           تو عطا می کنی

آخر تو منانی برای انسان های دست ساز خودت

گره ای کور مرا به درگاه امنت دخیل بسته است

مگر جز تو الهی هم هست که نیمه شب گوش به زنگ اقرار من نشسته باشد

و أسألو الله من فضله              اِنّ الله کان بکم رحیما

من دری را برای کوفتن سراغ ندارم مگر می شود در وا نکنی برای کسی که خودت در زدن یادش دادی...

{منتظران منجی }