اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

استان البرز - شهرستان نظرآباد - روستای احمدآباد - بلوار شهید کشاورز - کتابخانه عمومی امام جواد علیه السلام . . . . . . . . . . تلفن : 02645393268__02645393505

طرح کتابخوان بهمن 1397

طرح کتابخوان بهمن 1397


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نیمکت

چشم هایم را باز کردم همه جا درتاریکی و سکوت به سر می برد نوری به شدت به تمام قسمت ها و اجزای بدنم برخورد کرد به بالای سرم نگاه کردم باورم نمی شد آن همان چراغ پیری بود که سه سال است در اینجا قرار داشت ولی هیچ وقت نقش یک چراغ را نداشت بیشتر نقشه لانه ی گنجشک های دل شکسته را داشت توجهم بیشتر به او جلب شد نورها بیشتر و بیشتر می شدند نگاهم را از روی چراغ برداشتم و به آن طرف خیابان خیره شدم مردی را دیدم که دوان دوان داشت به سمتم می آمد روی دسته من نشست به رفتارهایش دقت کردم انگار ازچیزی ترسیده بود نفس نفس زنان موبایلش را از درون جیب بغل کتش برداشت وشماره می گرفت ، صدای بوق را می شنیدم و بعدش که می گفت :مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد لطفا بعدا تماس بگیرید موبایلش را چنان به چراغ بالای سرم کوباند که چراغ بیچاره شکست تمام آن نورها پراکنده شدند چقدر زیبا بودند... یکدفعه مرد بلند شد یکی ازنورها را گرفت و باچهره ا ی مظلوم به آنها خیره شد و زیر لب چیز هایی زمزمه می کرد و بعد قطره اشکی مانند شبنم از چشم هایش غلتید این اولین
بار ی بود که اشک مردی را دیدم  درافکار زببای خودم غرق بودم صدایی شنیدم که می گفت:این کرم شبتاب ها چقدر زیبان چقدر نورانی ان دقیقا وقتی که به طرف دختر برگشتم دیدم مرد دختر رادر آغوش گرفته است و بعد هم دست هم را گرفتند و دور شدند خاطرات امروز را مرور کردم چراغی که بعد سال ها نور درخشان می داد،مردی که گریه می کرد،دختری که اسم آن نور درخشان را گفت ;فک کنم کرم شبتاب برد و آخرسر هم مردی که دخترش را بین درخشان ترین نورها یافت .......
نویسنده: نیلوفر طوفانی 14 ساله

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طرح کتابخوان دی ماه 1397

طرح کتابخوان دی ماه 1397


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

دکتر قلابی

آرام آرام در تاریکی شب قدم می زدم  و فقط به صدای امواج دریا در این هوای سرد پاییزی و موج های خروشان گوش می سپردم  خودرا به خاطرات گذشته سپردم به وقتایی که پاهای کوچولوام را در اب این دریا فرو می بردم و انگشتانم  را در ان جابه جا می کردم حس خیلی خوبی داشت یا وقت هایی که امواج دریا عین ابرهایی سفت مرا دراسمان دریا به این طرف و آن طرف می برد شنل قهوه ای بافت خود را روی شانه هایم جابه جا کردم و دوباره به دریا خیره شدم چقدر خروشان موج هارا به پایین و بالا می برد احساس کردم قطره آبی از بینی ام به پایین امد بلافاصله از جیب چپ شلوارم دستمال کاغذی دراوردم و بینی ام را گرفتم اینقدر غرق دریا وخاطرات کوچکی ام شدم که درد اصلی خود را فراموش کردم کلاهم را از روی سرم برداشتم و دستی روی سرم کشیدم اشک هایم بی روان مانند شبنمی می ریخت خدایا چرا من باید به این بیماری ناعلاج درچار شوم دستم را روی قلبم گذاشتم واقعا درد داشتم رو به روی دریا زانو زدم و فقط گریه می کردم دریاهم کنار اشک های من کم اورده بود بلندشدم دوان دوان می رفتم وبا موج های دریا همراه شده بودم ناگهان برسرجایم ایستادم و چهار زانو روی زمین نشستم سرم را روی پاهایم گزاشتم احساس دردی بسیار در اعماق قلبم کردم سرم گیج می رفت نزدیک ساحل دریای خروشان بودم دریایی بین رنگ ابی و قهوه ای دریایی که از آینه پاک تر و از سنگ دل سرد تر بود دیگر هیچ چیز جز نوازش ان دریای خروشان حس نکردم............    

نویسنده : نیلوفر طوفانی 14 ساله                                             

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دادگاه خیالات

امروز قرار بود وارد دادگاهی بشم که حکم می کرد باید دنیای خیالاتم را رها کنم یا هنوزم می توانم بنویسم .
سخت ترین روز ، امروز تمام زندگیم به باز کردن دهان یک نفر بستگی دارد حکم فردی که می گوید آیا هنوزم می توانم اینجا بمان واقعا تصور نبودن در خیالاتم خیلی سخت بود . شاید الان فکر کنید خیالات و نوشتن چیست ولی تنها کسی این داستان را می فهمد و درک می کند که اصلا حضوری در دنیای واقعی ندارد و فقط درگیر گفته های من است .
با ترس و لرز در دادگاه را باز می کنم اولین نگاهم به سمت قاضی است با چهره ای مظلوم به او چشم می دوزم سرجایم میخکوب می شوم و بعد از چند دقیقه در جایگاه خود می نشینم .
مردی که ازمن شکایت کرده بود را از سرتاپا نگاه می کنم مردی قد بلند با چشم هایی به رنگ آبی آسمانی و چهره ای سفیدگون که حدس زدم آلمانی باشد
تا حالا یک بار هم او را ندیده بودم او با من چه مشکلی دارد با برگه هایی به سمت قاضی می رود کمی با او پچ پچ می کند و قاضی سری به طرف من بر می گرداند و می گوید به نظر تو نوشتن و خیالات چیست ؟ چه سوال ساده ای ! می خواهم جواب سوال را خیلی سریع بدهم اما یاد حرف های استادی می افتم بعد از کمی فکر کردن و سکوتی طولانی صدای حاضران بلند می شود که می گویند سریع تر سریع تر ...
قاضی به لب هایم خیره می شود انگار می داند می خواهم چه بگویم آن دسته ی چوبی مانندش را به میز می زند و می گوید نظم دادگاه را به هم نزنید ...
همه ساکت می شوند ، قاضی سر جایش جابه جا می شود و می گوید ایشان می خواهند جواب سوالم را باذکر یک مثال شرح کنند ...
این گونه شروع می کنم :
دختر 14 ساله وقتی شب ها همه خوابند در اتاقش روی یک صندلی چوبی کوچک می نشیند لامپ ها همه خاموشند میزی روبه روی دخترک قرار دارد روی میز یک چراغ مطاله کوچک است به قدری کوچک است که فقط روی دفتر دخترک می تابد دخترک مدادش بر می دارد و شروع به نوشتن میکند و پاره میکند اینقدر اینکارا را تکرار میکنید که دور تا دورش را مچاله های کاغذ پر میکند سرش را روی میز میگذارد و خوابش میبرد و خواب میبیند گوشه اتاقش نشسته بزهم کسی نیست و همه جا خاموش است بازهم مینویسد و پاره میکند مینویسد پاره میکنی..... کمی سکوت کردم و گفتم  تمام  حاضران کلافه و عصبی منتظر ادامه داستان بودنو قاضی گفت حکمبهنفع دختراست باورم نمیشد قرر نیست دنیای نوشته ها و خیالات را رها کنم مرد میگوید چه بی معنا اصلا مثل خوبی یرای ذکر جواب سوال نبود قاضی رو به مرد میکند و میگوید  من ماندم در زیبایی این داستان و اینهمه نکته ی اموزنده ان وثقت تو هنوز انرا درک نکرده ای  خیالات یعنی توهم الان غرق داستان منی..

نویسنده : نیلوفر طوفانی 14 ساله

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هفته کتاب و کتابخوانی مبارک باد

هفته کتاب و کتابخوانی مبارک باد


کتاب دروازه ای به سوی جهان گسترده دانش و معرفت است

 و یکی از بهترین ابزارها برای به کمال رساندن انسان هاست

و کسی که در این دنیای زیبا به زندگانی می پردازد نمی تواند با دنیای کتاب بی ارتباط باشد


پس بیاییم با گرامی داشت این هفته

و

 نام مبارک آن در پروراندن دانش و کمال سهیم باشیم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طرح کتابخوان آبان ماه 1397

طرح کتابخوان آبان ماه 1397


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
با افتخار کالای ایرانی می خریم

با افتخار کالای ایرانی می خریم

خار در چشم دشمن و ایادی می کنیم              زیر سایه ی ولی احساس شادی می کنیم
کوری چشم سران فتنه و بیگانگان        چشم آقا ما حمایت از کار و سرمایه ی ملی می کنیم


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ای غریب بی قرینه

ای غریب بی قرینه

وقتی صحبت از غربت می شود
فقط یک نام به ذهنم خطور می کند
 امام حسن ( ع ) ...
غربت یعنی ؟...
کوچه ،  سنگ ،  دست ،  سیلی ،  یک عده نامرد ،  صورت ، چادر خاکی
 مادر ....

آه غربت ...
باید شناخت صبرو شکیبایی تو را                                باید گریست یک دهه تنهایی تو را
   در لحظه لحظه زندگی تو غم است                               آه ، غربت ، همیشه با دل تو توام است


 هفتم صفر شهادت امام حسن مجتبی ع تسلیت باد .

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طرح کتابخوان مهر 1397

طرح کتابخوان مهر 1397


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رفتن به بالای صفحه